ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ

ﺍﻟـــــــﻮ ﺧــــــــﺪﺍ ﺟــــــــــﻮﻧﻢ
ﻣﮕﻪ ﺩﻧﯿﺎﺭﻭ ﻧﯿﺎﻓﺮﯾﺪﯼ ﺗﺎ ﺑﻨﺪﻩ ﻫﺎﺗﻮ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﯽ؟
ﻧﯿﮕﺎ ﮐﻦ ﺧﯿﻠﯿﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺩﺍﺭﻥ ﺗﻘﻠﺐ ﻣﯿﮑﻨﻦ.
ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺩﻝ ﻣﯿﺸﮑﻮﻧﻦ.
ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻣن ﻣﯿﺨﻨﺪﻥ.
ﯾﻪ ﻋﺪﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕﻦ.
ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻘﯿﺮﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﻥ ﻭﻟﯽ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﻦ.
ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺑﺎ ﺣﺮﻓﺎﺷﻮﻥ ﺍﺷکمو ﺩﺭﻣﯿﺎﺭﻥ.

ﺧﺪﺍ ﭼﺮﺍ ﻫﯿﭽﯽ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟؟؟؟؟

خدایا...

 

ﺧــــــﺪﺍﻳـــــﺎ...
ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺭﺍ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ ؟
ﺑﺮﺍﯼِ ﮔﻔﺘﻦ ! ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ِ ﺷﻨﻔﺘﻦ ِ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼِ ﺗﻮ ﮔﻮﺵ ﺑﺴﯿﺎﺭ. .
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﻐﺾ ﮐﻨﻢ
ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﯽ :
ﻣﮕﺮ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﻐﺾ
ﮐﻨﯽ. .
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺧﺪﺍﯾﺎ ؟
ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﯽ : ﺟﺎﻥِ ﺩﻟﻢ. .
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﯿﺎﯾﯽ ؟
ﺗــــﻤــــﻨــــﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

 


معبود

توهدفی ، من دنبال توام

تو معبودی ، من عبد توام

توعشقی ، من عاشق توام

تو نوری ، من شب پره توام

تو بال باش ، من پرنده ام

تو ارباب باش ، من برده ام

تو همراه باش ، من رونده ام

تو ناز باشی ، من نیازم

تو آوازباشی ، من یه سازم

خدایا فقط باش ، که بی تومی بازم

خداوندا مرا مگذار تنها لحظه ای حتی


من خدایی دارم

من خدایی دارم

نه در ان بالاها

مهربان، خوب، قشنگ

چهره اش نورانیست

گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من

او مرا می فهمد

او مرا می خواند، او مرا می خواهد


چه زیبا خالقی دارم

چه زیبا خالقی دارم دلم گرم است می دانم که فردا باز خورشیدی میان آسمان، چون نور می آید شبی می خوانَدَم با مهر سحر می رانَدَم با ناز چه بخشنده خدای عاشقی دارم که می خواند مرا، با آنکه می داند گنه کارم اگر رخ بر بتابانم دوباره، می نشید بر سر راهم دلم را می رباید، با طنین گرم و زیبایش که در قاموس پاک کبریایی، قهر نازیباست چه زیبا عاشقی را دوست می دارم دلم گرم است می دانم، که می داند بدون لطف او، تنهای تنهایم اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی، اما دلم گرم است، می دانم خدای من، خدایی خوب می داند و می داند که سائل را نباید دست خالی راند دلم گرم خداوندی ست که با دستان من، گندم برای یاکریم خانه می ریزد و با دستان مادر کاسه آبی برای قمری تشنه دلم گرم خداوند کریم خالق نوری ست که گر لایق بداند روشنی بخشد، به کرم کوچکی با نور دلم گرم خداوند صبور و خالق صبری ست که شب ها می نشیند در کنارم تا بیند می رسد آن شب، که گویم عاشقش هستم خداوندا، دعا برآنکه آزار مرا اندیشه می دارد، نشانم ده لب و اندیشه و دست مرا، نیکی عطا فرما خداوندا، هر آنکس را که با این واژگان مرگ، هر شب جمله می سازد به سر مشق نوشتن از تولد رهنمون فرما خداوندا، سعادت را نشانش ده ز خودخواهی رهایی ده خداوندا، مسلمانی عطایش کن نخشکاند هزاران شاخه زیبای مریم را نبندد پای زیبای پرستو را نسوزاند پر پروانه های عاشق گل را نچیند بال مینا را قفس آواز بلبل ؟ شرم از این بیداد شکستن قامت گل ؟ وای من هیهات دعایت می کنم ای آنکه ویران می کنی دل را تو هم زین پس ببینی بغض مادر را هراس و شرم بابا را بفهمی معنی هم سفره بودن را ترا ای نیش، نوشت آرزو دارم ترا ای زخم بر دل ها دعایت می کنم روزی بنوشی از طهور ساغر رحمانی هستی ترا ای آنکه خنجر را به خون صد پرنده آشنا کردی دعایت می کنم عاشق شوی بر یاکریم و هدهد و مینا دعایت می کنم ای عهد بشکسته به یاد آری، تو پیمان الستی را دعایت می کنم ای شمع، در یاد آوری دیگر رسوم همنشینی با پر پروانه را، زین پس تو را ای با سیاهی خو گرفته، پرده بر افکار مرا با لعنت و نفرین قراری نیست دعایت می کنم آنسان دعایی، تا تو هم عاشق شوی بر نور که ظلمت، معنی نابودن نور است دعایت می کنم بیگانه با ما آشنای خوب ما گردی کلید یک سلام مهربان قفل لبان بسته ات را باز بگشاید تو را ای آنکه مرگ شاپرک اندیشه می داری تماشای پر پروانه ات، روزی شود روزی تو را ای مرگ جنگل آرزویت فرصت زیبای پیوند نهالی آرزو دارم کویر اندیشه خشکنده سوزان برایت جاری رود خروشان آرزو دارم مرا با آرزوی مرگ و نفرین واژه های سرد و درد آلود، کاری نیست تو را ای از خدا ببریده، ای سرگشته ی تنها برایت من خدا را آرزو دارم برایت ای ز مهر و عشق بیگانه از این پس طعم خوبی آرزو دارم برایت ای تو را اندیشه پرواز ها دشمن هزاران آسمان پر پرنده، آرزو دارم ترا در لحظه های تلخ یک سیلی عطوفت های عیسی آرزو دارم و وقتی آتش خشمی ترا در کام می گیرد خلیلی مهر ابراهیم، گلستانت کند آتش فروش گوهر زیبای انسان گر نمودی تو گذشت یوسفی، در روزگار سختیت را آرزو دارم به ایامی که سحر ساحران اندیشه سوزان است عصای دست موسی، دست عقلت باد و هنگامی که فتحی هدیه می گردد به یاد آری که رحمت بر خلایق، سیره ختم رسولان است نمازی را که بعد از خواندنش عشق خدا در سینه ناپیداست قضایش را به جا آور تو را در خود فرو رفته برایت درک آغوش جماعت آرزو دارم چه باک از آنکه می گوید نخوان، ساکت، مگو وقتی خدایم در اولین دیدار می گوید، بخوان ما را چه ترس از ظلمت شب ها به هنگامیکه نور آسمانها و زمین، آغوش بگشاید و می گوید، عزیزم حاجتی داری اگر اینک بخوان ما را که من حاجت روا کردن برای بنده ام را، دوست می دارم دعایت می کنم روزی بفهمی معنی ناگفتن لب ها، رضایت نیست بفهمی از خدا گفتن، ولیکن مردم آزردن، عبادت نیست تو آیا هیچ می دانی خدایم کیست ؟ چنان با من به گرمی او سخن گوید که گویی جز من او را بنده ای، در این زمین و آسمانها نیست هزاران شرم از آن دارم چنان با او به سردی راز می گویم که گویی من جز او ، یک صد خدا دارم چنان با مهر می بخشد که گاهی آرزوی صد گناه و توبه من دارم دلم گرم شقایق پرور، باران سروش، مهر آیین است دلم گرم خدای عاشق خوبی ست هلا ای آنکه خواب از چشمها بردی تو را آرامش شب ها گوارایت تبسم سوز اخم آیین کین گستر نهال خنده مهمان لبانت باد تو ای با مذهب عشاق بیگانه برایت عاشقی را آرزو دارم هلا ای آنکه گریاندی مرا تا صبح برای تو، هزار و یک شب آرام و پر لبخند ر ا، من آرزو دارم تو را ای آرزویت، قفل بر لب ها برای تو، کلید فهم معنای تفاهم آرزو دارم تو ای با عشق بیگانه اگر روزی بخوانی رمز بال شاپرک ها را تو می فهمی، شکار شاپرک ها، کار نازیباست اگر حزن نوای بلبلی را در قفس احساس می کردی دگر آواز شاد بلبلان را در قفس، باور نمی کردی اگر ناز نگاه آهوان دشت می دیدی تفنگت را شکسته، مهربانی پیشه می کردی چه لذت صید مرغان رها در پهنه ی آبی؟ اگر معنای آزادی، به یاد آری نم چشمان آن آزرده دل را گر تو می دیدی نمازت را ادای تازه می کردی تو ای زیبا ستیز عاشق دوری تو را زیباترین زیبای زیبایان خدا را آرزو دارم نمی دانم دگر باید چه می گفتم به «در» گفتم، تمام آنچه در دل بود بدان امید شاید بشنود «دیوار»

چه زیبا خالقی دارم
دلم گرم است می دانم
که فردا باز خورشیدی
میان آسمان، چون نور می آید
شبی می خوانَدَم با مهر
سحر می رانَدَم با ناز
چه بخشنده خدای عاشقی دارم
که می خواند مرا، با آنکه می داند گنه کارم
اگر رخ بر بتابانم
دوباره، می نشید بر سر راهم
دلم را می رباید، با طنین گرم و زیبایش
که در قاموس پاک کبریایی، قهر نازیباست
چه زیبا عاشقی را دوست می دارم
دلم گرم است می دانم، که می داند
بدون لطف او، تنهای تنهایم
اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی، اما
دلم گرم است، می دانم
خدای من، خدایی خوب می داند
و می داند که سائل را نباید دست خالی راند
دلم گرم خداوندی ست
که با دستان من، گندم برای یاکریم خانه می ریزد
و با دستان مادر کاسه آبی برای قمری تشنه
دلم گرم خداوند کریم خالق نوری ست
که گر لایق بداند
روشنی بخشد، به کرم کوچکی با نور
دلم گرم خداوند صبور و خالق صبری ست
که شب ها می نشیند در کنارم
تا بیند می رسد آن شب، که گویم عاشقش هستم
خداوندا، دعا برآنکه آزار مرا اندیشه می دارد، نشانم ده
لب و اندیشه و دست مرا، نیکی عطا فرما
خداوندا، هر آنکس را که با این واژگان مرگ، هر شب جمله می سازد
به سر مشق نوشتن از تولد رهنمون فرما
خداوندا، سعادت را نشانش ده
ز خودخواهی رهایی ده
خداوندا، مسلمانی عطایش کن
نخشکاند هزاران شاخه زیبای مریم را
نبندد پای زیبای پرستو را
نسوزاند پر پروانه های عاشق گل را
نچیند بال مینا را
قفس آواز بلبل ؟ شرم از این بیداد
شکستن قامت گل ؟ وای من هیهات
دعایت می کنم ای آنکه ویران می کنی دل را
تو هم زین پس ببینی بغض مادر را
هراس و شرم بابا را
بفهمی معنی هم سفره بودن را
ترا ای نیش، نوشت آرزو دارم
ترا ای زخم بر دل ها
دعایت می کنم روزی بنوشی از طهور ساغر رحمانی هستی
ترا ای آنکه خنجر را به خون صد پرنده آشنا کردی
دعایت می کنم عاشق شوی بر یاکریم و هدهد و مینا
دعایت می کنم ای عهد بشکسته
به یاد آری، تو پیمان الستی را
دعایت می کنم ای شمع، در یاد آوری دیگر
رسوم همنشینی با پر پروانه را، زین پس
تو را ای با سیاهی خو گرفته، پرده بر افکار
مرا با لعنت و نفرین قراری نیست
دعایت می کنم
آنسان دعایی، تا تو هم عاشق شوی بر نور
که ظلمت، معنی نابودن نور است
دعایت می کنم بیگانه با ما
آشنای خوب ما گردی
کلید یک سلام مهربان
قفل لبان بسته ات را باز بگشاید
تو را ای آنکه مرگ شاپرک اندیشه می داری
تماشای پر پروانه ات، روزی شود روزی
تو را ای مرگ جنگل آرزویت
فرصت زیبای پیوند نهالی آرزو دارم
کویر اندیشه خشکنده سوزان
برایت جاری رود خروشان آرزو دارم
مرا با آرزوی مرگ و نفرین
واژه های سرد و درد آلود، کاری نیست
تو را ای از خدا ببریده، ای سرگشته ی تنها
برایت من خدا را آرزو دارم
برایت ای ز مهر و عشق بیگانه
از این پس طعم خوبی آرزو دارم
برایت ای تو را اندیشه پرواز ها دشمن
هزاران آسمان پر پرنده، آرزو دارم
ترا در لحظه های تلخ یک سیلی
عطوفت های عیسی آرزو دارم
و وقتی آتش خشمی ترا در کام می گیرد
خلیلی مهر ابراهیم، گلستانت کند آتش
فروش گوهر زیبای انسان گر نمودی تو
گذشت یوسفی، در روزگار سختیت را آرزو دارم
به ایامی که سحر ساحران اندیشه سوزان است
عصای دست موسی، دست عقلت باد
و هنگامی که فتحی هدیه می گردد
به یاد آری که رحمت بر خلایق، سیره ختم رسولان است
نمازی را که بعد از خواندنش
عشق خدا در سینه ناپیداست
قضایش را به جا آور
تو را در خود فرو رفته
برایت درک آغوش جماعت آرزو دارم
چه باک از آنکه می گوید نخوان، ساکت، مگو
وقتی خدایم در اولین دیدار می گوید، بخوان ما را
چه ترس از ظلمت شب ها
به هنگامیکه نور آسمانها و زمین، آغوش بگشاید
و می گوید، عزیزم حاجتی داری اگر
اینک بخوان ما را
که من حاجت روا کردن برای بنده ام را، دوست می دارم
دعایت می کنم
روزی بفهمی معنی ناگفتن لب ها، رضایت نیست
بفهمی از خدا گفتن، ولیکن مردم آزردن، عبادت نیست
تو آیا هیچ می دانی خدایم کیست ؟
چنان با من به گرمی او سخن گوید
که گویی جز من او را بنده ای، در این زمین و آسمانها نیست
هزاران شرم از آن دارم
چنان با او به سردی راز می گویم
که گویی من جز او ، یک صد خدا دارم
چنان با مهر می بخشد
که گاهی آرزوی صد گناه و توبه من دارم
دلم گرم شقایق پرور، باران سروش، مهر آیین است
دلم گرم خدای عاشق خوبی ست
هلا ای آنکه خواب از چشمها بردی
تو را آرامش شب ها گوارایت
تبسم سوز اخم آیین کین گستر
نهال خنده مهمان لبانت باد
تو ای با مذهب عشاق بیگانه
برایت عاشقی را آرزو دارم
هلا ای آنکه گریاندی مرا تا صبح
برای تو، هزار و یک شب آرام و پر لبخند ر ا، من آرزو دارم
تو را ای آرزویت، قفل بر لب ها
برای تو، کلید فهم معنای تفاهم آرزو دارم
تو ای با عشق بیگانه
اگر روزی بخوانی رمز بال شاپرک ها را
تو می فهمی، شکار شاپرک ها، کار نازیباست
اگر حزن نوای بلبلی را در قفس احساس می کردی
دگر آواز شاد بلبلان را در قفس، باور نمی کردی
اگر ناز نگاه آهوان دشت می دیدی
تفنگت را شکسته، مهربانی پیشه می کردی
چه لذت صید مرغان رها در پهنه ی آبی؟
اگر معنای آزادی، به یاد آری
نم چشمان آن آزرده دل را گر تو می دیدی
نمازت را ادای تازه می کردی
تو ای زیبا ستیز عاشق دوری
تو را زیباترین زیبای زیبایان
خدا را آرزو دارم
نمی دانم دگر باید چه می گفتم
به «در» گفتم، تمام آنچه در دل بود
بدان امید
شاید بشنود «دیوار»


الا بذکر الله تطمئن القلوب

Photo: ‎هر دین و مسلک داریم
برای خودمان قابل احترام
ولی با خوندن این جمله چه حسی بهت دست میده ؟
یاد خدا آرامش بخش دلها و قلب هاست ......
سناتور / sanator‎


الــــــهی.....

الــــــهی چه بی حساب و بیصدا می بخشی !
 
 
و ما چه حسابگرانه تسبیح ذکرمان را میشماریم .

 


مرا ياد كن تا يادت كنم

گفتم انگار مرا از یاد برده ای

گفت :
""" مرا ياد كن تا يادت كنم (بقره آیه 152) """
.
Mention me to remember me


خالق من

خالق من بهشتی دارد

نزدیک ، زیبا و بزرگ

و دوزخی دارد

به گمانم کوچک و بعید

و در پی دلیلی است که ببخشد ما را ....

کانونی گرم از خالقم برایت خواستم

شما فقط بگو آمیییین


خدا

خدا تنها تنهایی است که تنها را تنها نمی گذارد ......

 

Photo: ‎خدا تنها تنهایی است
که تنها را تنها نمی گذارد ...‎


آرامش

آرامش چیست؟
نگاه به گذشته و شکر خدا
نگاه به آینده و اعتماد به خدا
نگاه به اطراف و جستجوی خدا
نگاه به درون و دیدن خدا.....
” لحظه هایتان سرشار از بوی خدا”